شاهکاری از قصاید سعدی؛ مناجات و منقبت
شکر و سپاس و منّت و عزّت خدای را پروردگار خلق و خداوند کبریا
دادار غیب دان و نگهدار آســــمان رزاق بندهپرور و خلاق رهنما
اقرار میکند دو جهان بر یگانگیش یکتا و پشت عالمیان بر درش دوتا
گوهر ز سنگ خاره کند، لعل از صدف فرزند آدم از گل و برگ گل از گیا
سبحان من یمیت و یحیی و لاالــه الا هوالذی خلق الارض و السما
باری، ز سنگ، چشمهی آب آورد پدید باری از آب چشمه کند سنگ در شتا
دریای لطف اوست و گرنه سحاب کیست تا بر زمین مشرق و مغرب کند سخا؟
انشاتنا بلطفک یا صانع الوجود فاغفرلنا بفضلک یا سامع الدعا
ارباب شوق در طلبت بیدلند و هوش اصحاب فهم در صفتت بیسرند و پا
شبهای دوستان تو را انعمالصباح وان شب که بی تو روز کنند اظلمالمسا
یاد تو روحپرور و وصف تو دلفریب نام تو غمزدای و کلام تو دلــربا
بیسکهی قبول تو، ضرب عمل دغل بیخاتم رضای تو، سعی امل هبا
جایی که تیغ قهر برآرد مهابتت ویران کند به سیل عرم جنت سبا
شاهان بر آستان جلالت نهاده سر گردنکشان مطاوع و کیخسروان گدا
گر جمله را عذاب کنی یا عطا دهی کس را مجال آن نهکه اینچون و آنچرا
در کمترین صنع تو مدهوش ماندهایم ما خود کجا و وصف خداوند آن کجا؟
خواهندگان درگه بخشایش تواند سلطان در سرادق و درویش در عبا
آن دست بر تضرع و این روی بر زمین آن چشم بر اشارت و این گوش بر ندا
مردان راهت از نظر خلق در حجاب شب در لباس معرفت و روز در قبا
چندین هزار سکّهی پیغمبری زده اول به نام آدم و آخر به مصطفی
در نعت او زبان فصاحت که را رسد؟ خود پیش آفتاب چه پرتو دهد سها؟
یارب به دست او که قمر زان دو نیم شد تسبیح گفت در کف میمون او حصا
کافتادگان شهوت نفسیم دست گیر ارفق بمن تجاوز واغفر لمن عصا
کس را چه زور و زهره که وصف علی کند؟ جبار در مناقب او گفته هل اتی
زورآزمای قلعهی خیبر که بند او در یکدگر شکست به بازوی لافتی
مردی که در مصاف، زره پیش بسته بود تا پیش دشمنان ندهد پشت بر غزا
شیر خدای و صفدر میدان و بحر جود جانبخش در نماز و جهانسوز در وغا
دیباچهی مروّت و سلطان معرفت لشکر کش فتوّت و سردار اتقیا
فردا که هرکسی به شفیعی زنند دست ماییم و دست و دامن معصوم مرتضی
پیغمبر، آفتاب منیرست در جهان وینان ستارگان بزرگند و مقتدا
یارب به نسل طاهر اولاد فاطمه یارب به خون پاک شهیدان کربلا
دلهای خسته را به کرم مرهمی فرست ای نام اعظمت در گنجینهی شفا
گر خلق تکیه بر عمل خویش کردهاند ما را بسست رحمت و فضل تو متّکا
یارب خلاف امر تو بسیار کردهایم و امّید بسته از کرمت عفو مامضی
چشم گناهکار بود بر خطای خویش ما را ز غایت کرمت چشم در عطا
عدلست اگر عقوبت ما بیگنه کنی لطفست اگر کشی قلم عفو بر خطا
یارب قبول کن به بزرگیّ و فضل خویش کان را که رد کنی نبود هیچ ملتجا
ما را تو دست گیر و حوالت مکن به کس الا الیک حاجت درماندگان فلا
اولیتر آنکه هم تو بگیری به لطف خویش دستی، وگرنه هیچ نیاید ز دست ما
کاری به منتها نرسانیده در طلب بردیم روزگار گرامی به منتها
فیالجمله دستهای تهی بر تو داشتیم خود دست جز تهی نتوان داشت بر خدا
یا دولتاه اگر به عنایت کنی نظر واخجلتاه اگر به عقوبت دهد جزا
ای یار جهد کن که چو مردان قدم زنی ور پای بستهای به دعا دست برگشا
کس را به خیر و طاعت خویش اعتماد نیست آن بیبصر بود که کند تکیه بر عصا
گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ گوید بکش که مال سبیلست و جان فدا
ما را به نوشداروی دشمن امید نیست وز دستدوست گر همه زهرست مرحبا
ای پای بست عمر تو، بر رهگذار سیل چندین امل چه پیش نهی، مرگ در قفا؟
پهلوی تن ضعیف کند پشت دل قوی صیدی که در ریاض ریاضت کند چرا
چون شادمانی و غم دنیا مقیم نیست فرعون کامران به و ایّوب مبتلا
امثال ما به سختی و تنگی نمردهاند ما خود چه لایقیم به تشریف اولیا؟
غم نیست زخم خوردهی راه خدای را دردی چه خوش بود که حبیبش کند دوا
عمرت برفت و چارهی کاری نساختی اکنون که چاره نیست به بیچارگی بیا
کردار نیک و بد به قیامت قرین توست آن اختیار کن که توان دیدنش لقا
گویی کدام سنگدل این پند نشنود بر کوه خوان که باز به گوش آیدت صدا
نااهل را نصیحت سعدی چندانکه هست گفتیم اگر به سرمه تفاوت کند عمی
سلام دوست عزیز وبلاگ واقعا خوبی داری داشتم تو اینترنت میگشتم نمیدونم چطور شد اومدم وبلاگ شما واقعا کارتون زیباست ارزوی موفقیت دارم برای شما